آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

عقد خاله جونی

سلام دوستان اومدم بگم که  فردا شب عقد خواهریمه خیلی خوشحالم انشاالله که خوشبخت بشه و شرمنده نمیتونم زیاد مطلب بذارم کار زیاد داریم فعلا بای ...
26 شهريور 1393

تولد بابا جونی

تبریک تولد از طرف همسرت   وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست   و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد   عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگوییم تبریک تولد از طرف آریا جونی به بابا روز تولد تو روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان روز تولد تو گویی پر از خیال است یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است بابا جونی تولدت مبارک               ...
20 شهريور 1393

^^^^^^^^^^

فدای خوابیدنت بشم فرشته کوچولوی من ا اینجا باخانواده عمو اینا رفته بودیم سه راه کنده شب خوابیدیم و بابایی صبح برای دیدن طلوع خورشید با عمو جونیا رفت بالای کوه پشتی واز طلوع خورشید عکس گرفت .  ...
12 شهريور 1393

×××××××××

اینجا منو شما داریم میریم خونه مادر جونی اینم اسماء خانم گل عروسی دایی اسماءجونی بودش ، داداش دوست گلم مامان اسماء جون از آریا توی اون روز هیچ عکسی ندارم چون فقط با مهراد و شایان مشغول بازی و شیطنت بود اون روز 3بار بردمش حموم ولباسش رو عوض کردم بعد شب که اینقدر خسته شده بودی خودت بهم میگفتی مامان منو ببر حموم بعد یه شیر برام درست کن بخورم بخوابم خسته شدم  الهی فدات بشم من ...
9 شهريور 1393

سوتی ها این چند روزه من

1- دیشب یه خواب خیلی بد دیده بودم صبح که بیدار شدم واسه بابایی تعریف کردم. بعد از 10 دقیقه داشتم فکر میکردم بابایی گفت من عادت ندارم خوابی که میبینم بهش فکر کنم .مثلا داشت بهم دلداری میداد. منم گفتم به خواب فکر نمیکردم ،داشتم فکر میکردم جمعه عروسی  داداش دوستم برای آریا چه لباسی بپوشونم و چیکار کنم . بابا و من زدیم زیر خنده هنوز هنوزه یادش میاریم کلی میخندیم . 2- دیروزغروب  از مغازه اومدم خونه تو بابا خواب بودین بیدارتون کردم چون بستنی گرفته بودم که بخوریم وقتی بیدار شدی گفتی بابا بستنیت رو خوردی بریم تو حیاط فوتبال بازی . هوا تاریک شده بود .منم گفتم مامان نمیبینی روز،  شبه ...
5 شهريور 1393

عکسهای این هفته

  آریا در حال ساخت پازل جدیدش ،که بابا جونی براش خریده آریا عاشق ساز دهنی هست  که بابا جونی از بوشهر براش خریده     چهار شنبه شبش به همراه عمه جونی و زن عمو جون رفتیم نگین شمال کلی بهت خوش گذشت اولش شما وباباو فاطمه جون وآرشی  کلی با ماسه ها بازی کردین وبعد از شن بازی فوتبال ،بعد از اون هم باوسایل پارک کلی بازی کردین وقتی که رفتیم خونه ساعت 2 نصفه شب بود بردمت حموم بعد گرفتی خوابیدی . صبح فردای همون شب که خیلی خسته بودی و تا ساعت 10 خوابیدی وقتی هم که بیدار شدی رفتیم خونه ماد...
1 شهريور 1393
1